وبلاگ «کوه قاف»

رضا زارعی سال ها است که وبلاگ «کوه قاف» را می نویسد، در بازه ای حدود بیست و دو سال. حالا از مرز شش هزار پست گذشته و این عددها فقط آمار محسوب نمی شوند، بلکه نشانه یک استمرار نادر در حیطه کوهنویسی هستند. روزی را که وبلاگش را شروع کرد یادم هست، آغاز دوران وبلاگ نویسی فارسی، زمانی که مفهوم وبلاگ با امروز تفاوت داشت. در این سال ها خیلی ها نوشتند و کنار رفتند، اما او نوشت و ماند. به نظر من، این مسیر بیشتر شبیه کوهنوردی است تا نوشتن. گاهی مسیر مهم تر از رسیدن به قله است، در کوه وقتی به بالای یک مسیر می رسیم، چند لحظه ای بر می گردیم و به راهی که آمده ایم نگاه می کنیم. شایدبرای فهمیدن بهترمسیر شاید برای لحظه ای آرامش. نوشتن زارعی هم همین حس را دارد، حرکت پیوسته و گاه مکثی کوتاه برای دیدن آن چه پشت سر مانده. زارعی در اولین پست های خود راوی خاطرات سرد بود، خاطراتی از نخستین روزهای حضورش در تیم های ملی و کادر فدراسیون کوهنوردی. اما بعد از مدتی، با فاصله گرفتن از این شیوه، مسیر نوشتن او تغییر کرد. آرام آرام روایت های شخصی کم رنگ شدند و «کوه قاف» شروع کرد به پیدا کردن هویتی مستقل. به نظرم یکی از کار...

کوهنوردی در شرایط سخت

 دیدگاه 


کوهنوردی در شرایط سخت، در نگاه نخست، می‌تواند یکی از بی‌معنی‌ترین رفتارهای انسان مدرن به نظر برسد. انسانی که خود را عقلانی، محاسبه‌گر و آینده‌نگر می‌داند، آگاهانه وارد موقعیت‌هایی می‌شود که در آن‌ها خطر مرگ، آسیب جدی و فرسودگی روانی بالاست، بی‌آنکه دستاوردی عینی، پایدار یا قابل انتقال به دیگران حاصل شود. اگر معیار معنا را سود، کارکرد یا پیشرفت قابل اندازه‌گیری بدانیم، کوهنوردی سخت رفتاری ناسازگار با منطق خودِ مدرنیته است.


با این حال، این داوری تنها زمانی معتبر است که معنا به عقلانیت ابزاری فروکاسته شود. در لایه‌ای عمیق‌تر، کوهنوردی سخت را می‌توان واکنشی به زیست بیش‌ازحد ایمن، پیش‌بینی‌پذیر و کنترل‌شده انسان مدرن دانست. کوه در این معنا نه هدف، بلکه موقعیتی وجودی است. جایی که فرد با محدودیت بدن، شکنندگی اراده و بی‌تفاوتی جهان طبیعی مواجه می‌شود. مواجهه‌ای که نه وعده رستگاری می‌دهد و نه تضمین معنا.


اما همین‌جا مرزی اخلاقی و فلسفی شکل می‌گیرد. صعود بی‌مسئولیت این مواجهه را به ضد خود بدل می‌کند. جایی که خطر نه پذیرفته، بلکه انکار می‌شود. چنین صعودی نه تمرین آگاهی، بلکه بازتولید توهم تسلط است. فردی که بدون آمادگی فنی، شناخت شرایط یا پذیرش پیامدها وارد محیط‌های سخت می‌شود، در واقع همان خیال کنترل مطلق را بازسازی می‌کند که ظاهراً برای فرار از آن به کوه آمده است.


نقد اصلی نه متوجه دشواری صعود، بلکه متوجه شیوه مواجهه با آن است. کوهنوردی سخت، اگر قرار است معنایی داشته باشد، این معنا نه در غلبه بر کوه، بلکه در پذیرش ناتوانی انسان نهفته است. در فهم این نکته که برخی مرزها برای شکستن نیستند، بلکه برای دیدن‌اند. کوه در این خوانش مانع نیست، آینه است. آینه‌ای که حدود بدن، اراده و حتی خیال تسلط انسان را بی‌رحمانه اما صادقانه بازمی‌تاباند.


صعود مسئولانه، به این معنا، نوعی تمرین فلسفی است. تمرین فروتنی در برابر جهانی که نه برای انسان ساخته شده و نه موظف به معنا دادن به اوست. جهانی که نسبت به خواست، برنامه و روایت‌های قهرمانانه ما بی‌اعتناست. در این‌جا معنا ساخته نمی‌شود، بلکه در سکوت و محدودیت‌ها کشف می‌شود.


از زاویه روان‌شناختی، این تمرین می‌تواند به ابزاری برای رشد شخصی تبدیل شود، به شرط آنکه خطر، آگاهانه و کنترل‌شده باشد. مواجهه سنجیده با خطر سه نیاز بنیادین انسان را هم‌زمان فعال می‌کند. curiosity به عنوان میل به کشف و پرسش، نه از سر هیجان خام بلکه از سر فهم. control به معنای تنظیم هیجان، تصمیم‌گیری در شرایط عدم قطعیت و پذیرش لحظه بازگشت. و connection، نه فقط ارتباط با طبیعت، بلکه پیوند عمیق‌تر با بدن، با ترس، و با دیگران.


در این چارچوب، کوهنوردی سخت نه گریز از زندگی مدرن است و نه اعتراض رمانتیک به آن. تلاشی است برای بازتنظیم نسبت انسان با ایمنی و هیجان. برای یافتن تعادلی سالم‌تر میان محافظه‌کاری فلج‌کننده و خطرطلبی بی‌پروا. معنای صعود دقیقاً در همین تعادل شکل می‌گیرد. جایی که انسان نه فاتح کوه است و نه قربانی آن، بلکه موجودی محدود است که آگاهانه با محدودیت‌هایش زندگی می‌کند.


یک توضیح: 


من صعود انفرادی، صعودهای سخت یا زمستانی را ذاتاً غیرمنطقی نمی‌دانم، اما همه‌چیز به این بستگی دارد که «منطق» را چگونه تعریف کنیم. اگر منطق را صرفاً به معنای به حداقل رساندن خطر و حفظ بقا بفهمیم، بله، چنین صعودهایی غیرمنطقی به نظر می‌رسند. اما اگر منطق را به‌عنوان سازگاری میان هدف معنادار، آگاهی، توانایی واقعی، مدیریت فعال خطر و پذیرش پیامدها در نظر بگیریم، آنگاه برخی از این صعودها می‌توانند درون یک چارچوب عقلانی قابل دفاع شوند.


این تعریف عمداً محدودکننده است. آگاهیِ صرف یا پذیرش ذهنی خطر، به‌تنهایی برای عقلانی‌بودن یک کنش کافی نیست. اگر چنین بود، هر رفتار پرریسکی، حتی پرش از ساختمان بدون چتر، می‌توانست با ارجاع به «انتخاب آگاهانه» توجیه شود. آنچه این‌جا مرز را مشخص می‌کند، تناسب هدف با توانایی، و امکان مدیریت خطر است. جایی که خطر نه کاهش‌پذیر است و نه قابل مدیریت، حتی آگاهی کامل هم کنش را از حوزه عقلانیت خارج می‌کند.


کوهنوردی، به‌ویژه در سبک‌های فنی، انفرادی یا زمستانی، ذاتاً با خطر همراه است، اما نه هر خطری از یک جنس. در کوه همواره با دو نوع خطر روبه‌رو هستیم: خطرات عینی (Objective hazards) و خطرات ذهنی یا انسانی (Subjective hazards).


خطرات عینی مستقل از اراده و مهارت فرد وجود دارند، مانند بهمن، ریزش سنگ، شکست یخ یا تغییر ناگهانی شرایط جوی. این خطرات حذف‌پذیر نیستند، فقط می‌توان آن‌ها را شناخت، زمان‌بندی کرد و احتمالشان را کاهش داد.

در مقابل، خطرات ذهنی یا انسانی به تصمیم‌گیری، قضاوت، خستگی، تجربه و مدیریت فرد بازمی‌گردند؛ مانند انتخاب زمان نامناسب، ادامه صعود در شرایط فرسودگی، خطای مسیریابی یا ناتوانی در بازگشت به‌موقع.


بخش مهمی از عقلانیت در کوهنوردی دقیقاً در کاهش سیستماتیک خطرات ذهنی در مواجهه آگاهانه با خطرات عینی معنا پیدا می‌کند. تفاوت کوهنوردی فنی با رفتارهای صرفاً هیجان‌محور یا thrill-seeking در همین‌جاست. در دومی، خطر خودِ هدف است؛ در اولی، خطر پیامد ناگزیرِ رسیدن به هدفی دیگر است، مثل حل یک مسئله فنی، انتخاب سبک، یا مواجهه خالص با کوه.


در این‌جا معیار مهم دیگری هم وارد می‌شود که بدون آن هر دفاعی لغزنده خواهد بود: حداقل‌سازی خطرات غیرضروری. صعودی که آگاهانه و بدون ضرورت خطرات ذهنی را بالا می‌برد، حتی اگر جسورانه یا متفاوت باشد، به‌سختی می‌تواند عقلانی دفاع شود. عقلانیت در کوهنوردی نه به معنای حذف خطر، بلکه به معنای مهار آن تا جایی است که با هدف و توانایی هم‌خوان بماند.


برای روشن‌تر شدن بحث، می‌توان به یک مثال شناخته‌شده اشاره کرد. جایزه کلنگ طلایی (Piolet d’Or) به خالص‌ترین و برترین صعودهای فنی و آلپی اهدا می‌شود؛ صعودهایی که دقیقاً به دلیل تعهد بالا، سبک سبک‌بار و مواجهه مستقیم با خطر شناخته می‌شوند. واقعیت تلخ این است که درصد قابل توجهی از دریافت‌کنندگان این جایزه در حوادث کوهنوردی جان خود را از دست داده‌اند. آیا این واقعیت به این معناست که آن‌ها کوهنوردانی ناآگاه یا بی‌منطق بوده‌اند؟ پاسخ منفی است. آن‌ها معمولاً بیش از بسیاری دیگر مرز میان Objective hazards و Subjective hazards را می‌شناختند، اما آگاهانه پذیرفته بودند که برخی خطرات، هرچقدر هم مدیریت شوند، حذف‌پذیر نیستند.


مرگ در کوهنوردی، حتی در بالاترین سطوح تجربه و مهارت، به‌تنهایی نشانه خطای شناختی یا فقدان عقلانیت نیست؛ همان‌طور که بقا هم الزاماً نشانه درستی همه تصمیم‌ها نیست. آنچه اهمیت دارد، نسبت میان هدف، توانایی، مدیریت خطرات ذهنی و پذیرش واقع‌بینانه خطرات عینی است. نقد فلسفه یک سبک صعود یا پیامدهای اجتماعی آن کاملاً مشروع است، اما تقلیل چنین تصمیم‌هایی به «ناآگاهی»، «بی‌مسئولیتی» یا نسبت‌دادن انگیزه‌های حدسی، نه منصفانه است و نه دقیق.


و برای جلوگیری از هر سوءبرداشت:

این متن دفاع از هر صعودی، هر تصمیمی، یا هر سطحی از ریسک نیست. دفاع از این هم نیست که «آگاه‌بودن» مجوز هر کاری است. آنچه از آن دفاع می‌شود، یک چارچوب قضاوت است؛ چارچوبی که اجازه می‌دهد میان ماجراجوییِ مسئولانه و ریسکِ بی‌دلیل تمایز بگذاریم، بدون افتادن به دام قهرمان‌سازی یا محکوم‌سازی شتاب‌زده.


در نهایت، مسئله اصلی شاید این نباشد که این نوع صعودها منطقی هستند یا نه، بلکه این است که منطق را چگونه و با چه قیودی تعریف می‌کنیم. اگر منطق را صرفاً با معیار بقا بسنجیم، بخش بزرگی از تاریخ کوهنوردی از ابتدا بی‌معنا خواهد شد. اما اگر آن را در چارچوب هدف معنادار، تناسب توانایی، حداقل‌سازی خطرات غیرضروری، و پذیرش واقعیت خطرات عینی بفهمیم، آنگاه حتی دشوارترین و پرریسک‌ترین صعودها هم می‌توانند واجد نوعی عقلانیت خاص خود باشند؛ هرچند با پذیرش آگاهانه احتمال شکست یا بازنگشتن.

Comments

Popular posts from this blog

عباس سیدی نیا هم رفت

وبلاگ «کوه قاف»

بعد از بیست سال