Posts

Showing posts from December, 2001

وبلاگ «کوه قاف»

رضا زارعی سال ها است که وبلاگ «کوه قاف» را می نویسد، در بازه ای حدود بیست و دو سال. حالا از مرز شش هزار پست گذشته و این عددها فقط آمار محسوب نمی شوند، بلکه نشانه یک استمرار نادر در حیطه کوهنویسی هستند. روزی را که وبلاگش را شروع کرد یادم هست، آغاز دوران وبلاگ نویسی فارسی، زمانی که مفهوم وبلاگ با امروز تفاوت داشت. در این سال ها خیلی ها نوشتند و کنار رفتند، اما او نوشت و ماند. به نظر من، این مسیر بیشتر شبیه کوهنوردی است تا نوشتن. گاهی مسیر مهم تر از رسیدن به قله است، در کوه وقتی به بالای یک مسیر می رسیم، چند لحظه ای بر می گردیم و به راهی که آمده ایم نگاه می کنیم. شایدبرای فهمیدن بهترمسیر شاید برای لحظه ای آرامش. نوشتن زارعی هم همین حس را دارد، حرکت پیوسته و گاه مکثی کوتاه برای دیدن آن چه پشت سر مانده. زارعی در اولین پست های خود راوی خاطرات سرد بود، خاطراتی از نخستین روزهای حضورش در تیم های ملی و کادر فدراسیون کوهنوردی. اما بعد از مدتی، با فاصله گرفتن از این شیوه، مسیر نوشتن او تغییر کرد. آرام آرام روایت های شخصی کم رنگ شدند و «کوه قاف» شروع کرد به پیدا کردن هویتی مستقل. به نظرم یکی از کار...

نوشته های اسفند ۱۳۸۰

● نمي دونم چرا تازگيها ترسو شدم . از افتادن مي ترسم . مخصوصا موقع صعود . ديروز با دو تا از دوستام رفته بوديم تمرين صعود با يک وسيله خاص . اسم اون وسيله هوکه يه چيزيه شبيه قلاب . با ميخ و ساير ابزار معمول در سنگنوردي خيلي فرق داره . بايد بزاريش روي حفره ها و فرو رفتگي هاي کوچک روي سينه سنگ و وزنتو منتقل کني روي اون . کافيه که کمي پات بلغزه يا يه تکون نا گهاني بخوري در مي ره و تو مي افتي پايين . صعود با اين وسيله زياد معمول نيست به خاطر درجه پايين ايمني اون يعني موقع صعود نبايد اشتباه کني يا چيزي حواست رو پرت کنه . بايد خودت و تمام حواست معطوف کني به يک کار . به بالا رفتن . و اون موقع است که دنيا برات متوقف مي شي خودت هستي و انتخاب هات و طنابي که دست حمايت چي توست . و آخرين دلگرميه که اگر افتادي که اگر چيزي شد تو رو نگه داره . اين هوک ها مثل بعضي از آدم ها هستند کار ساز و مشکل گشا به کمک اونا مي توني از صاف ترين جاها بري بالا ولي بايد زبونشون را بفهمي و با هاشون خوب تا کني . اشتباه حاليشون نمي شه و اگه توي کارت اشتباه کني کم کم دو سه متري مي افتي پايين و دوباره بايد بري بالا . هر چند تو...

آدم ها کوه ها - کوه نوردها

  ● كوچيك كه بودم وقتي مي رفتم كوه و كوهنوردا رو مي ديدم فكر مي كردم اونا از يك جنس ديگه هستند.آدمهايي با سرشت جدا از بقيه . فكر مي كردم اگه كسي به كوه بره يك انسان كامله  بعد ها متوجه شدم صرف اينكه انسان كاري را انجام بده يا چيزي رو داشته باشه كافي نيست سرشت و ذات انسانها رو نمي شه با اين جور معيار ها شناخت . بقول معروف ؛ بايد با چشم جان تماشا كرد , چشم سر نمي تونه اون چيز كه اساسيه را ببينه و فهميدم كوهنوردان هم انسانهايي هستند مثل من و شما شايد توي اونا هم موجودات جالبتري رو بشه ديد اما صرف كوهنورد بودن هيچ وجه تمايزي براي كسي نمي شه

نوشته های دی ماه ۱۳۸۰

بيرون پناهگاه هوا حسابي سرد بود. بفهمي نفهمي تب داشتم ولي به روي خودم نمي آوردم.نگاهي به وسايلم كه كنار كوله پشتي ام چيده شده بودن انداختم و با خودم فكر كردم  آيا با اين حالم فردا مي تونم يخچال رو صعود كنم. افشين بيرون نشسته بود و داشت قند تو دلش آب مي شد كه فردا به آرزوش مي رسه. هميشه مي گفت دلم مي خواد دماوند رو براي دفعه اول از يكي از يخچالهاش صعود كنه . توي ذهنم شروع مجسم كردن فردا كردم. اگه به افشين چيزي نگم و بريم روي يخچال با اين وضع من مطمئن هستم كه صعود طول مي كشه و به شب مي خوريم كه خب مي شه يه جوري باهاش كنار بيائيم ولي چيزي كه منو بيشتر مي ترسوند اين بود كه اگر براي افشين اتفاقي بيافته چي؟ ريزش سنگ يا هر حادثه ديگر اون وقت چي؟ آيا در خودم اين توانايي رو مي ديدم كه به اون كمك كنم. توي كوه اين مهم نيست كه خودت چيكار مي كني اين مهمه كه اگر اتفاقي افتاد بتوني به هم طنابت كمك برسوني و من اين توان رو در خودم نمي ديدم.هر چند مي دونستم اگر اينو به افشين بگم اونقدر منطقي هست كه حرفمو بفهمه صرف نظر كردن از صعود برام مهم نبود. فوقش ماه بعد يا هر وقت ديگر . اما يك آن قيافه آن بعضي ...

نوشته های بهمن ۱۳۸۰

   برای غدیر ● صداي روي پيامگير خونه خيلي ناراحت بود: الو خونه نيستيد من يه کار واجب با شما دارم .  با خودم گفتم چي شده؟ که دوباره زنگ زد :  الو سلام غدير مرد. ديروز صبح ساعت چهار .آ درسو يادداشت کن . دولت آباد فلکه .... و من نفهميدم بر من چه گذشت . يعني باور کنم . عقاب مرد ! پس بالاخره يه چيز توي دنيا تونست خودشو به اراده اون تحميل کنه . نه باور نمي کنم . باور نمي کنم . تو قول داده بودي خوب بشي . تو قول داده بودي تو که بد قول نبودي جاي جاي کوه هاي ايران و بيرون ايران اثري از تو دارند . نشاني از تو دارن. بيستون بدون تو چکار کنه . علم کوه جوپار همه رو تنها گذاشتي. يعني باور کنيم که رفتي دماوند چي ؟ يخار! پس مرگ نيشش رو به تو زد . مرگي که هميشه در برابرت کم مي آورد . مرگي که برات بازيچه بود چند بار چند صد بار از برابرت فرار کرده بود يادته يه بار برام خوندي مرگ اگر مرد است گو نزد من آيد تا در آغوشش بگيرم تنگ تنگ اون تکنوردي هات دست خالي رو بيستون اون صعود هاي جاودانيت روي تيغه هاي جوپار اون غار نورديهاي بي باکانه ات اون شاهکار ها يعني همه تموم شد. تو توي کوه ماهيي ...